دلبرا زیبا نگارا, بامن افسرده کم جور و جفاکن....کم بریز خون مرا از دیده, کم آتش بپا کن کم بزن با خنجرابرو بقلبم, نوجوانم آرزو مندم....... به تیر قامتت دارم مزن, بامن مدارا کن بجای کینه امشب سفره ی عشقم مهیا کن
مزن لافی ز دوستی وزپشت سر مزن خنجر.......ندیده بد زیکرنگی, نه یک مسلم, نه یک کافر مکش ابروی پیوستت بهم, چین در جبین منداز.......که قهرت میکشد مارا, بخند ای نازنین دلبر مکن مارا تو دشمن شاد وکم امروزوفرداکن
وفارا پیشه کن ازغم, کرم شیر نجف را بین ........سزاوار محبت آن و, این شایسته ی تحسین مزن آتش بجانم, خار حسرت کم بچشمم کن ...... بدیده پا گذار اما..به بزم دشمنم منشین بزیر پای خود بنگر مرا در خاک پیدا کن کنون هرشب رفیق دود و افیونم, تو میدانی......که خود آخر, نماز مرده بر گور من دلمرده میخوانی به آب و رنگ خود کم نا ز,ازحال من عبرت گیر.....که ماهم بهرخود روزی, کسی بودیم و میدانی بیا بر خانه ی چشمم به مهمانی تو مآوا کن
|